شعرa56 در خیالم دجله را پر خون کنم در خیالم آب در هامون کنم در خیالم دار آن حراج را در خیالم آتشی بر آن کنم در خیالم دشت ها پر گل کنم در خیالم مهر بر عالم کنم در خیالم دشنه ها را خم کنم در خیالم عشق را …

شعر۹۶۰ به خرابات پی حشمت و جا آمده ام آنچه در مسجد و محراب نبود آمده ام به ره کعبه ندیده ره آن آمده ام صاحب خانه کجا من پی آن آمده ام همه پرسند کجا نام و نشان آمده ام یار در خانه و من خانه خدا آمده ام …

شعر۶۶ یاد داری دلبر آن گلزار را چشمه‌ محجوب و نهر آب را آن درختان صنوبر چون قطار سر به سر بسته میان لاله زار سوسن و نرگس میان باغچه بلبلان بنشسته اند بر طاقچه چون نسیم صبحگاهی میوزید گیسوانت را به دندان میکشید نرگس مستت خمار آلوده بود آن …

شعر۱۱۱۲ آغشته شدم بر تو ، بر عطر تنت جانا شوریده و سر مستم چون باده به پیمانا مارال اگر بیند آن نرگس مستت را بر ‌خود همی لرزد چون بید زمستانا

شعر۱۱۱۱ عاشقی دانی چه ها با ماکند آتشی درجسم و جانها میکند از فراق دلبر و دلدادگان نور دیده را به یغما میکند

شعر۱۱۱۰ تمام هستیم توئی وجود و مستیم توئی به کوی و دشت خود نگر نگار مست من تویی بیا به بین اسیرتم اسیر چشم مستتم به دشت بیکران عشق حبیب مست من توئی

شعر۳۶۵ آمد او میخانه ام نشناخت و رفت آمد و بر چهره ام خندید و رفت او بهار. زندگیم ‌‌ دیده بود او فسرده چهره ام رآ دید و رفت رنج و درد زندگیم رآ نه دید آنچه او می دید خزانم بود و رفت جور و ایام فراغم را …

شعر۹۸۸ چه سودائیست این سودا ندانستم که این سودا دلم قُلزُوم خون و هر دو دیده شط دم کرده مرا بی تاب جان کرده حکایت از جنون کرده هوای عاشقی در سر دل و دیده بخون کرده چنان بر زلف و رخسارش اسیر روی او گشتم دل و دین را …

شعر۹۲۵ کس به کوی عاشقی دیوانه تر از ما نبود در جمیع عاشقان رسواتر از ما هم نبود می زدم بر تار جانم زخمه ی دلدادگی همچومجنون دربیابان‌کس خریدارم نبود چشم شهلایش خماراز جام مینوبودوبود رخش مژگانش بمیدان بی تب و تابم‌نبود جلوه اندام او کشتار دل ها کرده بود …

شعر۹۵۸ می روم در کوچه باغ زندگی می پرم بر شاخسار زندگی مرغ دل پر میدهم بر زندگی تا بجوید دانه های زندگی بلبل بختم غزل از زندگی حنجرش را میدرد بر زندگی تا بگوید بخت تونوبخت نیست نو جوانی و جوان در زندگی درجوانی موی خودکردم سپید با خضاب …