شعر۱۱۰۲ به هر میخانه گوئی بی امانند پی جامی به هر سو ئی شتابند دو صد ساقی بمجلس شور دادند ز شاهد آنچه می خواهند نشایند جمال مهوشان در باده دارند به زلف سیم ساقان‌ جان فشانند دلی دارند چو لیلی در تب و تاب چو مجنون ‌گِرد صحراها دوانند

شعر a46 باز امشب من در آن مجلس چه غوغا کرده ام نرگس مستش چو دیدم شور بر‌ پا کرده ام شور و شیدائی به پای دل چه رسوا کرده ام آبروی خود در آن مجلس به یغما کرده ام آن چه در دل داشتم در بوق کرنا کرده ام …

شعر a45 من مست در این عالم هوشیار نمیبینم بیداد ‌ در این عالم دادار نمی بینم شور است و شیدائی هوشیار نمی بینم گفتار به هر مجلس کردار نمی بینم آن صوفی مجلس ساز با تنوره اش بینم خواهد به سماع خیزد هوشیار نمی بینم آن ساقی سیمین ساق …

شعر a44 آنچه دیدم در آن میکده جز ناله نبود ساقی و ساغر و می در پی پیمانه نبود شادی و وجد نوایش به لب نائی نبود شاهدان در جهت رقص به میخانه نبود جگر سوخته ام در ره جانانه نبود دل سودا زده ام در پی دلدار نبود قصه …

شعر ۱۱۰۵ دردها با شد به جانم گر پرستارم تو باشی آتشی در سینه دارم گر پرستارم تو باشی دیده را من کور خواهم گر پرستارم تو باشی درد را رنجور خواهم گر پرستارم تو باشی عافیت را رخت بستم گر پرستارم تو باشی تیر مژگانت به جانم گر پرستارم …

شعر ۱۱۰۴ رماد بر چهره ام بینی بدان از آتش است آتشیست از فُرقَت دوری که از سوز دل است می کشم آهی که از ‌ آهم فلک آتش شود تا بسوزد جسم و جانم چون دلم در آتش است

شعر a39 سرخی می در صُراحی جلوه رخسار توست نشئه ی می در خماری گرمی از اندام توست بُرقع از رو وا کنی آنگه قیامت کار توست محشری بر پا شود آنهم بگوئیم کار توست

شعر۹۹۲ من خانه خراب دل بیمار شدم صیاد بُدَم که صیدِ صیاد شدم عمری پی دل جانب آن یار شدم بر چشم خمار مست و هوشیارشدم راکع به رکوع سوی جانانه شدم ساجد به سُجودِ طاق ابروش شدم بر لامَکِ ‌ او دلبر و دلدار شدم از دوری او جوان …

شعر a41 جان کندنمان حساب عمرش بکنند این بخت سیاه گو چه نامش بکنند هر زجر و الم که هست کامت بکنند خیری به جهان ندیده خاکت بکنند

شعرa43 رفته ام میخانه تا میخانه گردم مست مست گفته ام از مست گویم در خیالم مست مست جمع دیدم مست بودند مست بودن‌ مست مست شیخ مست و شحنه مست و یار مست دلدارمست ساقی و شاهد به رقص و دلبران هم مست مست پیر مست و صوفی مجلس …