شعر a38 چون گریبان بازکردی نَکهَتَت جانم گرفت از لب لعلت سخن گفتی ایمانم گرفت مرغ جانم صیدکردی عاقبت دامت گرفت با نوای دلنوازان شور و شیدائی گرفت چشم خواب آلوده ات بنیادهستیم گرفت دوری از وصل وصالت دیده گانم راگرفت
برچسب: poetry
شعر ۸۸۱ در غریبی لاف دلداری زدم ، دلدار کو بی مهابا سر به رسوایی زدم هوشیار کو گفته ام بی آبرو گشتم بگو دلدار کو کوس بد نامی بهر برزن زدم آن یار کو هرچه دیدم هرچه کردم بهر آن دلداربود بی سبب فریاد دلداری زدم دلدار کو
شعر ۸۳۰ چون جمال او به دیدم دل به رفت آنچه در دل داشتم از کف به رفت مرکب عقلم جنونم چون به دید آن برفت و این برفت و خود برفت عشق در سینه فغان سر داد و رفت دل برفت و عقل رفت و عشق رفت ساقی مجلس …
شعر۱۱۰۰ پندار به دارید که ما مست الَستیم آواره و سر مست از آن میکده هستیم زنار به آن زلف شکن در شکن او بستیم و خرابیم و خرابات نشستیم آن رند خراباتی و آن شاهد سر مست مستانه چو ساقی به میخانه نشستیم عشق هست ووفا هست خراباتی وپابست …
شعر۱۰۹۹ ساقیا ، خیز و بیا بر در میخانه شویم سخن از عشق بگوئیم پر پروانه شویم همچو دلداده و دل محرم اسرارشویم راز ، نا گفته ، چو منصورسرِدار شویم داستان من و مائی همه جا باز شویم قصه بی سرو سامان چوحلاج شویم سخن شیخ به ترسا گلکی …
شعر۱۰۹۸ ای خدا آتش به جانم کرده ای عقل را تو از سرم بُبر یده ای بر سرای عاشقی پَر داده ای بی سر و پائی نصیبم کرده ای گفته ای مجنون سَرای عاشقان خانه و کاشانه ام دَر داده ای میبری ما را بهر جا خواسته ای در خرابات …
شعر a36 جامه آلوده به می را به کجا باید برد بادهی باده فروشان به کجا باید برد هر کجا سر به کشی مفتی و زاهدبِبّرد آنچه معبود به میخانه نهان خواهدبرد
شعر ۱۰۹۶ شور اگر در تو هست مست به بود منست بر در هر میکده نام و نشان ازمن است گفته دلدارها بر در میخانه ها شور و صفا گرکنند بود و نبود منست شاهد و ساقی کجا باده برند با صفا آنچه به مجلس برند ناز و نیازمنست حسن …
شعر ۱۰۹۵ دیگه فر یاد رسی نیست که فریاد کنند ناله از این قفس بسته ی ناشاد کنند باغبان داس عجل بر گل و گلزار کنند بلبل و گل شکایت به کجا داد کنند این همه خانه خرابی به بازار کنند خشت خشت وطنم برده وبرباد کنند جای جای وطنم …
شعرa35 ای کاش دلم اسیر و در بند نبود برنرگس مست او چنین بند نبود ای کاش به کوی او نمی گردیدم تا این دل بیچاره چنین بند نبود