شعر a66 دوش به میخانه شد آن بت عیار ما آتشی در دل فکند آن صنم خوش نما با نگه مست خود سوخت سروجان ما سوی خودش می کشد جلوه دلدار ما کشته او گشته ایم جور و جفا دیده ایم بر دل غم دیده ام ز آن گل رعنای …
برچسب: ۶
شعرa70 به خیال رخ تو رقص کنان باده زدم شیخ و زاهد به طبع سر به سجاده زدند پیر و مطرب به در میکده فریاد کنان سخن دوست بگفتند و به پیمانه زدند .
شعرa66 دوش کجا بوده ای شور که را دیده ای مست ز میخانه ای بر در آن خانه ای ساقی پیمانه ای دلبر جانانه ای مسجدو میخانه ای شاهد دردانه ای وجد به پا کرده ای ولوله ها کرده ای بر در دیر و حرم خون به پا کرده ای …