شعر ۴۳
گیسوانت دام کردی خال لب هم دانه اش
صید را پروانه کردی شمع را دیوانه اش

شعله را در رقص کردی آتشی بر خانه اش
خانه اش ویرانه کردی سوختی کاشانه اش

جسم و جانش سوختی آندم شدی دردانه اش
خود به سوختی آن بسوختی و رماد درماتمش

6 Comments

  1. دو سه خط شعر بخوان بلکه دلت باز شود
    بلکه آرامشی از سمتِ تو آغاز شود
    بنشین رویِ تنِ خستگییَم چنگ بزن
    تا نوایِ دلِ من با دلت همساز شود
    بگذار از لبت انگور بچینم،قطعن
    حاصلِ بوسه یِ من شرابِ شیراز شود
    حکم کن جایِ دلم پا و سر و جان بدهم
    که سراپایِ وجودم همه جانباز شود
    آنچنان سخت مرا در بر و آغوش بگیر
    که دمایِ بدنم گرمیِ اهواز شود
    بگذار این دفعه مرغِ دلم از بودنِ تو
    پیشِ چشمِ بدِ همسایه مان غاز شود.

پاسخ دادن به mahmoud_shokrollahi لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *