شعر ۴۴
ما در ره عشق جان فدا میکردیم
بر دلبر خود خون بها می کردیم

گفتند بیا که جان و جانانه توئی
گفتم بر گوی که سربها می کردیم

4 Comments

  1. شبِ سردیست… دلم دیده ی تر می خواهد
    دلِ آشفته ی من از تو خبر می خواهد 
    قهوه و شعر و خیالِ تو و این بادِ خنک
    باز لبخند بزن، قهوه شکر می خواهد
    امشب آبستنم از تو غزلی شور انگیز
    باخبر باش که این طفل پدر می خواهد
    غارتم کرده ای و خنده کنان می گویی
    صیدِ عشق از دلِ یک سنگ هنر می خواهد
    ترس در جام دلم ریخت، در این راه اگر…
    یادم آمد سفر عشق جگر می خواهد!
     #صفورا_یال_وردی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *