شعر ۴۶
چون گریبان باز کردی نکهتت جانم گرفت
از لب لعلت سخن گفتی ایمانم گرفت

مرغ جانم صیدکردی عاقبت دامت گرفت
با نوای دلنوازان شور و شیدایی گرفت

چشم خواب آلوده ات بنیادهستیم گرفت
دوری ازوصل وصالت دیده گانم راگرفت

5 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *