شعر ۳۰
درمسجد ومحراب مرا جای نباشد
ای همنفسان راه خرابات چه باشد
افتادم از آن بام مرا راه دهیدم
شاید که به میخانه مراراه نباشد
گویند در آن جا بگیرند و بشویند
با آن شرابی که ز خمخانه نباشد
گر ساقی مجلس بنازست نیازست
آن می زده در مکتب عشاق نباشد
ای جانم دخترزیبا????????????بسیارعالی???????????
گوشه گیرو ساده بودم شهرتم این گونه بود
کم صمیمى میشدم چون رغبتم این گونه بود
تا که دیدم روى او را در دلم آشوب شد
مى شدم آرام با او عادتم این گونه بود
“مى شود روزى بگوید دوستم داردخدا؟”
در قنوت هر نمازم حاجتم این گونه بود
در دلم ترس از نگاهش بود اما ناگهان
زل زدم در چشم هایش،طاقتم این گونه بود
هرکجا میدیدمش با هرکسى غیراز خودم
مشت میشد دست هایم،غیرتم این گونه بود
آتشى افتاد درجانم که او با دیگریست؟!
درسکوتم سوختم من،حسرتم این گونه بود
سرنوشتم را نوشته “عاشقىِ بى وصال”
من براى او نبودم ، قسمتم این گونه بود
#زهراجعفری_جلوه
ماشاالله چه دختری قند عسلی ماشاءالله ? ماشاءالله ?