شعر ۹۵۹
سیر شراب میشوم باده جام میشوم
در بر یار میشوم مست و خراب میشوم

آنچه ز خود بریده ام تیر بلای میشوم
روح بجان خزیده ام دلبر و جان میشوم

خواب خراب دیده ام خانه خراب میشوم
گلشن جان من تویی باده ناب می شوم

شوربه پای میکنم وجد و سماعی میشوم
مرغک لاهوتی من ، خواجه سرای میشوم

چنگ زنم به موی او حال به حال میشوم
مطرب عشق رابگوی زخمه جان میشوم

3 Comments

  1. ?
    خنده باید زد به ریش روزگار
    ورنه دیریازود پیرت می کند
    سنگ اگرباشی خمیرت می کند
    شیر اگر
    باشی پنیرت می کند
    باغ اگرباشی کویرت می کند
    شاه اگرباشی حقیرت می کند
    ثروت اگرداری فقیرت می کند
    ??

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *