شعر ۹۴۷
فتنه ها بر پا کنی با آن نگاه مست خود
جانب ما ننگری با دیده ی مخمور خود

دیده میدارم به سویت تا نگه بر ما کنی
خطبه دلدادگی خوانم دهی بر یار خود

محملی سازم که صد لیلی خریدارش شوند
در ره مجنون بسوزند دین هم ایمان خود

گر شب هجران به یاد آ رد فراق عاشقی
دیده ودل را به ره قربان کنم چون جان خود

4 Comments

  1. دل رفت ؛ ولی بار دگر در به در آمد
    عاشق نشدی ؛ قصه ما هم به سر آمد
    دیدار تو غم بود و نبودت ؛ غم دیگر
    این درد نرفتست که درد دگر آمد
    خودکار به لب برده ای از عمق تفکر
    خودکار به لب رفت ولی نیشکر آمد
    با چشم ترم هر غزلم را به تو دادم
    هر بیت ترم در نظرت بی اثر آمد
    صد میوه نوبر به تو بخشیدم و امروز
    جای ثمرم بر کمرم ؛ این تبر آمد
    با دیدن رخساره یکتا ی تو دل رفت
    دل رفت ولی بار دگر ؛ در به در آمد
    #سید_امیر_میری

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *