شعر
شیرازه عمرم چنان بسته به مهرت
گر باز کنی خاک شوم برسر کویت

گر خاک مرا کوزه گر دهر به یابد
صد باده کند بر سر میخانه کویت

2 Comments

  1. به گل نشستم از این مردمان ناهنجار
    خدا نظر کند از لطف خود به ما این بار

    در این زمانه، از این باغ و بوستان، عمری است
    ندیده‌ام گل سرخی، نچیده‌ام جز خار

    امید و عشق در این خانه هیچ کس را نیست
    که خلق بسته‌دهان‌اند و شهر در دیوار
    جهان به گردش و خورشید و ماه بر سر کار
    من و تو منتظر منجیان اسب سوار!… گذشت عمر و نکردیم خدمتی به جهان
    گذشت عمر و نگشتیم لحظه‌ای بیدار

    عجب خراب زمانی! عجب بر آب، دهی!
    وطن! تو مثل چنین روز دیده ای بسیار… #علی_رضا_جعفری

پاسخ دادن به mozhganp2000 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *