۲۲ مهر ۱۳۹۷ ۲۲ مهر ۱۳۹۷ beautiful, iranregimechange, love, poet, poetry, ادبیات, ایران, بهترین, زاهدان, زیبا, زیبایی, شاعر, شعر, شعر_عاشقانه, شعر_مهدی_سزاوار, شعر_نو, شعرای_معاصر, عشق شعر ۸۵۱ مثال مرغ ویرانه دیده ام من ز آتش بهرجان ترسیده ام من نمی خواهم اسیر دام گردم اسیری و غریبی دیده ام من نوشتهٔ پیشین نوشتهٔ بعدی 2 Comments s4eedeh1 ۲۲ مهر ۱۳۹۷ at ۱۱:۱۰ ق٫ظ 7 سال ago ای جوووونم دخمل نازوقشنگ???بسیارزیباوعاااالی?????????????? mozhganp2000 ۲۲ مهر ۱۳۹۷ at ۶:۳۸ ب٫ظ 7 سال ago ✐ آغوشِ تو مرموزترین نقطه ی دنیاست من کاشفم و مشغله ام حلِ معماست در رأسِ مَدارِ دل تو خیمه زد عشقم در قلّه ترین جایِ دلم وِلوِله برپاست عشقی که در ابراز ، گرفتارِ غرور است دیوارِ کجی چیده شده تا به ثریاست بر حاشیه ی جلگه ی قلبت که نشستم دیدم که زمان در طلبِ عشق مُهیاست چشمِ سیهت دزد شد و قلبِ مرا برد لبخند لبت ، سارق ِ بر سایرِ اعضاست مِهرت که به جان و تنِ من ریشه دوانده یکباره دچار تو شدن هم که مُجزاست حالا که شده فتح دلت ثبت جهانی پرچم زدم،آسوده شدم،خانه ام آنجاست پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخنشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخشهای موردنیاز علامتگذاری شدهاند *CommentName* Email* Website Save my name, email, and site URL in my browser for next time I post a comment. Δ
s4eedeh1 ۲۲ مهر ۱۳۹۷ at ۱۱:۱۰ ق٫ظ 7 سال ago ای جوووونم دخمل نازوقشنگ???بسیارزیباوعاااالی??????????????
mozhganp2000 ۲۲ مهر ۱۳۹۷ at ۶:۳۸ ب٫ظ 7 سال ago ✐ آغوشِ تو مرموزترین نقطه ی دنیاست من کاشفم و مشغله ام حلِ معماست در رأسِ مَدارِ دل تو خیمه زد عشقم در قلّه ترین جایِ دلم وِلوِله برپاست عشقی که در ابراز ، گرفتارِ غرور است دیوارِ کجی چیده شده تا به ثریاست بر حاشیه ی جلگه ی قلبت که نشستم دیدم که زمان در طلبِ عشق مُهیاست چشمِ سیهت دزد شد و قلبِ مرا برد لبخند لبت ، سارق ِ بر سایرِ اعضاست مِهرت که به جان و تنِ من ریشه دوانده یکباره دچار تو شدن هم که مُجزاست حالا که شده فتح دلت ثبت جهانی پرچم زدم،آسوده شدم،خانه ام آنجاست
ای جوووونم دخمل نازوقشنگ???بسیارزیباوعاااالی??????????????
✐
آغوشِ تو مرموزترین نقطه ی دنیاست
من کاشفم و مشغله ام حلِ معماست
در رأسِ مَدارِ دل تو خیمه زد عشقم
در قلّه ترین جایِ دلم وِلوِله برپاست
عشقی که در ابراز ، گرفتارِ غرور است
دیوارِ کجی چیده شده تا به ثریاست
بر حاشیه ی جلگه ی قلبت که نشستم
دیدم که زمان در طلبِ عشق مُهیاست
چشمِ سیهت دزد شد و قلبِ مرا برد
لبخند لبت ، سارق ِ بر سایرِ اعضاست
مِهرت که به جان و تنِ من ریشه دوانده
یکباره دچار تو شدن هم که مُجزاست
حالا که شده فتح دلت ثبت جهانی
پرچم زدم،آسوده شدم،خانه ام آنجاست