شعر ۸۵۱
مثال مرغ ویرانه دیده ام من
ز آتش بهرجان ترسیده ام من
نمی خواهم اسیر دام گردم
اسیری و غریبی دیده ام من

2 Comments


  1. آغوشِ تو مرموزترین نقطه ی دنیاست
    من کاشفم و مشغله ام حلِ معماست

    در رأسِ مَدارِ دل تو خیمه زد عشقم
    در قلّه ترین جایِ دلم وِلوِله برپاست

    عشقی که در ابراز ، گرفتارِ غرور است
    دیوارِ کجی چیده شده تا به ثریاست

    بر حاشیه ی جلگه ی قلبت که نشستم
    دیدم که زمان در طلبِ عشق مُهیاست

    چشمِ سیهت دزد شد و قلبِ مرا برد
    لبخند لبت ، سارق ِ بر سایرِ اعضاست

    مِهرت که به جان و تنِ من ریشه دوانده
    یکباره دچار تو شدن هم که مُجزاست

    حالا که شده فتح دلت ثبت جهانی
    پرچم زدم،آسوده شدم،خانه ام آنجاست

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *