شعر ۷۹۲
تو چه دانی که او با دل من چون بکند
همه شب مست وخراب بردر میخانه کند
چشم مستش چه دانسته اسیرم به کند
مژه اش لشکر جراره به جانم به کند
دیدن زلف کجش آفت جانم به کند
شیخ و زاهد چو بینند نگاهش به کنند
مهروتسبیح ز کف داده بمیخانه شوند
بر شاهد به نشینند و به پیمانه کنند

One comment

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *