شعر ۷۶۸
نگاه چشم تو ساقی چه ها بما کردست
دل فسون شده ام را به تو رها کردست
شراب چشم خمارت بلا بجان کردست
ببین غبار غمت فتنه ها به ما کردست
سنان لشکرمژگان چه خون بپاکردست
ز آه بر کشیدهٌ ما آتشی به راه کردست
زبوی سوختهٌ دل محشری بپاکردست
اسیرغم شده رابین چه مبتلاکردست
گذربه میکده امشب که دل هواکردست
ز جام الست گیر که باده پر کردست
بسیارزیبا!