شعر ۳۱
این دل گم شده ام راه به بازاری نیست
شور و شیدائی آن باز خریداری نیست
مرهمی بر جگر سوخته ام یاری نیست
قلب شرحه شده ام را گرفتاری نیست
آتشی بر دل افسون شده ام باری نیست
شکوه ای بر غم و بیماری من یاری نیست
بخت ادهم شده ام گوی بیاضی هم نیست
دل و دلدار به کاشانه من جائی نیست