شعر۱۱۴۶
این دلم بار دگر آن دام زلفش دید و رفت
مرغ جانم در هوای کوی او پر بست و رفت
شیخ وزاهدمسجدومحراب رادربست و رفت
در خرابات مُغان ماوا و منزل کرد و رفت
توبه بشکستند و با آن ساقی ساغر به دست
نردعشق وعاشقی درمیکده هم بست ورفت
از لبانش هم شراب لعل گون نوشید و رفت
دین و عُقبا را به تار زلف سودا کرد و رفت
گفته ام معبود باشی کعبه و احرام چیست
سجده و سجاده را سوی جمالش کردو رفت