شعر ۸۹۰
ناله ها کردم به مسجد داد و داداری نبود
شکوه ها کردم به محراب همدمی آنجا نبود

زار بودم زار گشتم در مزار بی کسی
دیر را غم خانه دیدم آشنا آنجا نبود

خاک میقات توتیا کردم‌ به چشم
درطواف کعبه ، دل آنجاسپردم‌کس‌نبود

گرد آن خانه به گشتم صاحب خانه نبود
دل از آن خانه بریدم مالک خانه نبود

بهر عشق و عاشقی‌هرجا دویدم او نبود
بود بود و هر کجا بود خانه معبود نبود

5 Comments

  1. ?صـدای پـای پائیـز می‌آیـد
    حـواسـت هسـت
    ڪه شهـریور هـم گذشـت?
    و بایـد دل خـوش کنیـم
    ?بہ آمـدن پائیـز
    ?یک پائیـز خوشـرنـگ
    یک پائیـزی ڪه مهـر و آبـان
    و آذرش تـو را?
    بہ یـاد هیـچ خـاطره‌ای نیانـدازد
    ?یک پائیـز دوسـت داشتنـی
    و پـر از عشـق
    ڪه شایـد مـال مـن و تـو باشـد?
    می‌مانیم بہ امیـد پائیـزی ڪه
    ? نـه از فاصلـه… نـه درد… نـه جنـگ
    نـه فقـر … فقـط عشـق باشـد
    پائیـزی ڪه وقتی بہ آخـرش رسیـد?
    جـوجـه‌ای از جوجـه‌هـایـش
    ?کـم نشـده باشـد
    بہ امیـد عشـق …
    بہ امیـد شیـرین تـریـن?
    لحظـه‌های زنـدگی‌اش ..

  2. به انگشت نخی خواهم بست
    تا فراموش نگردد فردا ،
    زندگی شیرین است ،
    زندگی باید کرد.
    گرچه دیر است ولی ؛
    کاسه ای آب به پشت سر لبخند بریزم ،
    شاید به سلامت ز سفر برگردد
    بذر امید بکارم ، در دل
    لحظه را دریابم.
    من به بازار محبت بروم فردا صبح ،
    مهربانی خودم ، عرضه کنم ،
    یک بغل عشق از آنجا بخرم .
    یاد من باشد فردا حتما ،
    به سلامی، دل همسایه ی خود شاد کنم ،
    بگذرم از سر تقصیر رفیق ،
    بنشینم دم در ،
    چشم بر کوچه بدوزم با شوق ،
    تا که شاید برسد همسفری ،
    ببرد این دل ما را با خود .
    و بدانم دیگر ،
    قهر هم چیز بدی‌ست.
    یاد من باشد فردا حتما ،
    باور این را بکنم ،
    که دگر فرصت نیست ،
    و بدانم که اگر دیر کنم ،
    مهلتی نیست مرا…
    و بدانم که شبی خواهم رفت ،
    و شبی هست، که نیست ،
    پس از آن فردایی…
    ?فریدون مشیری

پاسخ دادن به hanyeh.narouie لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *