شعر ۹۰۳
ازمجلسیان پرس که من مست وخرابم
هجران ز تو دارم نه از باده نابم

کامی نبرده و شرابی ز لب یار
از آتش افتاده به دل سینه کبابم

خندان ندیدم لب و آن تلخی سیمای
محتاج عتابم چو گدایان ز نگارم

شور بختی ما بین که آن بند قبایش
یک بار نیفتاد که بیند دل و جانم

او نکهتی از چاک گریبان نداده است
آن خوی ز حیا داده به رخساره جوابم

2 Comments

  1. لبخند زدی غنچه فراوان شده بانو
    شهد و عسل و قند چه ارزان شده بانو
    از قحطی این عشق تورم زده بالا
    با لطف شما نرخ به سامان شده بانو
    چشمان شما آیهء ایمان بخدا بود
    با خواندن آن قلب مسلمان شده بانو
    موهای قشنگت وسط معرکهء باد
    چون حال من زار پریشان شده بانو
    آغوش شما دام بلا بود خدایی
    آهوی دلم عاشق زندان شده بانو

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *