شعر۱۰۵۲
دلت با ما اگر بودی چه بودی
نوایت سوی ما بودی چه بودی

همیشه شورو مستی بوده ای تو
چرا اکنون گریزان گشته ای تو

مرا بیخود ز خود رنجانده ای تو
عزیزی را به جا بنشاند ای تو

بیا تا قدر این روزا به دانیم
که فردا نیست امروز زان چه دانیم

زمان تنگ است عمر هم مثل شیشه
زند داس اجل هر دم به ریشه

نه گل ماندست نه گلزار از فراقت
نه بلبل آشیان دارد به باغت

گلستان را دگر بوفان گرفتست
هزار دستان ز گلزاران رفتست

کجائی باغبان گلزار خشکست
ز خون این جوانان لاله سرخست

جوانان وطن ‌ آواره گشتند
زملک وشهرخودهریک گذشتند

نوای بینوایان گفتنی نیست
جهانخواران ازین ملک‌رفتنی نیست

اگر چنگیز خود خون خواره بودست
از این ملک و وطن چیزی نبردست

حرامیان اگر بردند و خوردند
به نام دین و عقبی سر سپردند

5 Comments

  1. ?دنیای مجازی به ما آموخت:
    زن و مرد میتوانیم باهم مهربان باشیم
    حرف دلمان را آزاد بنویسیم و بیان کنیم
    میتوانیم خودمان باشیم
    میتوانیم از دور دوست بداریم و دوست داشته شویم
    میتوانیم به کسانی دل ببندیم و اعتماد کنیم که هرگزندیدیمشان
    میتوانیم جنسیت را فراموش کنیم و بدون توقع رفاقت کنیم
    این دنیا به ما آموخت :
    تقدیم کردن یک گل و تحسین کردن زیباییها و احوالپرسی با غریبه ها حتی گستاخی نیست بلکه محبت و احترام است.
    دیگران را بپذیریم بی انکه بدانیم کیستند و چیستند؟
    “دنیای مجازی فضای دل ماست”

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *