شعر ۱۰۷
عشق یعنی با خدا تنها شدن
در جوار مهر او یک جا شدن

عشق یعنی نرد عشق و باختن
در حریم کبریا دل ساختن

دلبری با دلبری ها کردنست
با خدایت عاشقی ها کردنست

عشق یعنی با خدایت بوده ای
دلبری ها بر وجودش کرده ای

نام های او به دفتر داشتی
سر او در هر کجا پنداشتی

عشق بازی گر کنی با او کنی
کوس رسوائی زنی با او زنی

بر جمالش عاشقی گر میکنی
باخبرباش جان براهش میکنی

سر عشق و عاشقی گر واکنی
خون بها راز با سر واکنی

7 Comments

  1. هرچه او ناز و ادا کرد مجابش کردم
    تا رضاخان شدم و کشف حجابش کردم
    مریم باکره ای بود و عبادت می کرد
    جبرئیلش شدم و پاک خرابش کردم
    چشم افسونگر میگون غزلخوانی داشت
    هر غزل خواند یکی ناب جوابش کردم
    گل سرخی که دهانم ز دهانش بر داشت
    آنقدَر سخت مکیدم که گلابش کردم
    تا که شلّیک کند بوسه ی آتش ، تا صبح
    لب مسلسل شد و پیوسته خشابش کردم
    بازوان را ز دو سو مثل کتابی بستم
    مثل یک برگ گل ِ لای کتابش کردم
    تا که بردارم ، از گردن او حـق زکات
    بوسه ی بیشتر از حدّ نصابش کردم
    #غلامعباس_سعیدی

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *