شعر ۹۸
خرقه آلوده به می را چو ز میخانه برم
در پی پیر مغان شکوه ی جانانه کنم
که حریفان قدح و باده به خمخانه برند
سخن از عشق نگویند چه به پیمانه کنم
ساقی امشب به قدح جرعه ای از می مفکند
تا به خانقاه روم و سجده به سجاده کنم
چون به خانقه شدم خرقه فکندم به دور
تا ز میخانه ی جان ، باده مستانه کنم
مرشد پیر ندا داد که هو هو به کنید
که همه مست و خرابند چه باید به کنم
قطب مجلس به اشارت که ای همنفسان
هر کجا پا چو نهید مسجد و میخانه کنم
میتوان زیبا زیست
نه چنان سخت
که از عاطفه دلگیرشویم
نه چنان بی مفهوم
که بمانیم میان بد و خوب
لحظه ها می گذرند
گرم باشیم پر ازفکر وامید
عشق باشیم وسراسر خورشید