شعر ۹۹
ساربان هلهله سرداد که آماده شوید
آتش مانده به جا را رمادی بکشید

دلبر و جان مرا قافله سالار ببرد
جگرخون شده ام را به آتش بکشید

آهوان تشنه لب و خسته ی جان
بقطار آمده تاجان به جانان بکشید

ناقه را پی نکردید که استاده شود
چهره ماه رخش را به تماشابکشید

کاروان رفت و غریبانه بصحراشده ام
صیدناکرده چو صیادبه دامش بکشید

3 Comments

  1. گاهی مسیر جاده به بن بست می رود
    گاهی تمام حادثه از دست می رود
    گاهی همان کسی که دم از عقل می زند
    در راه هوشیاری خود مست می رود
    گاهی غریبه ای که به سختی به دل نشست
    وقتی که قلب خون شده بشکست می رود
    اوّل اگر چه با سخن از عشق آمده
    آخر خلاف آنچه که گفته‌ست می رود
    وای از غرور تازه به دوران رسیده ای
    وقتی میان طایفه ای پست می رود
    هر چند مضحک است و پر از خنده های تلخ
    بر ما هر آنچه لایقمان هست می رود
    گاهی کسی نشسته که غوغا به پا کند
    وقتی غبار معرکه بنشست می رود
    اینجا یکی برای خودش حکم می دهد
    آن دیگری همیشه به پیوست می رود
    این لحظه ها که قیمت قدّ کمان ماست
    تیری‌ست بی نشانه که از شصت می رود
    بیراهه ها به مقصد خود ساده می رسند
    امّا مسیر جاده به بن بست می رود
    #افشین_یداللهی

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *