شعر ۱۰۵
آید سحری که ساقی و جام شراب
بر مسند سجاده شویم هردوخراب

گوییم که این جهان هم باد خراب
از کرده آن زاهد و آن شیخ شباب

5 Comments

  1. ???
    چند روزی میشود ، مثل خزر توفانی ام
    من فدای چشمهاتم ، دلبر گیلانی ام ؟!
    سبز جنگل های گیلان ، سبز چشمان شماست
    حافظ چشم توام ، مامور جنگلبانی ام . . .
    صد قصیده شرح چشمانت کنم بی فایده است
    شاعر قرن ششم هستم ، خود خاقانی ام ؟!
    ارمغانت شاخه ای زیتون منجیل است و من
    امپراطور کبیر دوره ی یونانی ام . . .
    بی تو خورشیدی ندارد ، آسمان لحظه هام !
    من هوای رشت هستم ، دایما بارانی ام . . .
    نوجوانم کرده چشمت این خود نوستالوژی است
    سخت بی تاب تب عشقی دبیرستانی ام . . .
    بی قرارم بی قرارم بی قرارم بی قرار
    من تپش های تنی با روح سرگردانی ام
    جشن می گیرم اگر در خانه ام مهمان شوی
    با خودت خورشید من شو در شب مهمانی ام…
    #سیروس_عبدی??
    ????

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *