شعر ۱۰۰۰
کجایی ساربان آهسته میران
که من وامانده و بی خانمانم

ز بی دادت بسی فریاد کردم
به دریا چون سپردی خانمانم

کجاست آن رحمت ورحمان دادت
نه دادی جز ستم بر خانمانم

حکایت می کنند تو خانه داری
بریدی ریشه از بن خانمانم

بنای کعبه هم هست خانه تو
چرا کندی اساس خانمانم

بنا کردم به سختی سر پناهی
به باران برده ای تو خانمانم

نگه کن تو به طفلانم حیا کن
چنین بی داد کردی خانمانم

اگر کفر است این گفتار حقست
که عدل و داد نیست بی خانمانم

تو وعده میدهی حور و بهشت را
به باران چون دهی این خانمانم

بهشت و حور و غلمان خانه ی تو
ز نقد پیداست آنجا بی امانم

3 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *