شعر ۹۸۵
حال خراب من به بین عشوه وناز را مکن
خانه ی شادیم خراب خانه خرابم مکن

دیده و دل داده ام نقش بلا خریده ام
درد و بلا چشیده ام این همه تو بلا مکن

جلوه حور من تویی نور به دیده ام تویی
شمع وشراب من تویی این جگراتو خون مکن

5 Comments

  1. رفته رفته از محبت سیر شو، بعدش برو!
    از دل و دل‌بستنم دلگیر شو، بعدش برو!
    قهر کن هی بی‌بهانه، روی اعصابم بیا!
    پیشِ قلبت پاک و بی‌تقصیر شو، بعدش برو!
    لحظه‌ها را غرق در سرگیجه و سردرد کن
    مثل کابوسِ منی، تعبیر شو، بعدش برو!
    در حقیقت اتفاقی ساده بودی و عجیب!
    باعث ایجاد یک تغییر شو، بعدش برو!
    قصد رفتن کرده‌ای محکم در این تصمیم باش
    قاطع و بُرّنده چون شمشیر شو، بعدش برو!
    برنگرد و قصد توجیه عملکردت نباش
    بیخیال قصه و تفسیر شو، بعدش برو!
    فکر دلتنگیِ این شاعر نباش و عزم کن
    در تمام لحظه‌ها تکثیر شو، بعدش برو!

پاسخ دادن به z.lady.z لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *