شعر ۹۷۳
عهد بستم که دگر همره دلدار نشم
سخن از عشق نگویم ره میخانه نشم

مجلس آرا وسخن ساز بهر باده نشم
دل به دلدار نداده ره خمخانه نشم

دل بسودای حبیبی نه سپرده و نشم
خم وخمخانه نجویم پی هرباده نشم

چون وفانیست دراین قوم بهرکوی نشم
ره آن خانه کزو بوی وفا نیست نشم

7 Comments

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *