شعر ۹۲۰
گر بوسه طلب کنم به نازم گذری
گر لب طلبم نشان به لعلم گذری

از دیده چو پرسم از آن در گذری
از جان و جهان و هردوعالم گذری

6 Comments

  1. دوستش داری ولی در سینه پنهان میکنی
    از دوچشمت خوانده اما باز کتمان میکنی

    مینشینی گوشه ی تنهایی ات با قلب زار
    خانه ی احساس خودرا از چه ویران میکنی

    حرفهایت را بگو اینگونه پنهانش نکن
    اخر این ظلم است تو بر قلب انسان میکنی

    از وفا داری بگو هر روز و هرشب با دلش
    دردهای کهنه اش را چونکه درمان میکنی

    میشود لبریز عشق و شور و شادی باز هم
    کلبه ی خشک دلش را هم گلستان میکنی
    میرسی وقتی به دادش با همه دلدادگی
    عاشق دلخسته را شاد و غزلخوان میکنی
    ❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *