شعر ۹۰۳
ازمجلسیان پرس که من مست وخرابم
هجران ز تو دارم نه از باده نابم
کامی نبرده و شرابی ز لب یار
از آتش افتاده به دل سینه کبابم
خندان ندیدم لب و آن تلخی سیماش
محتاج عتابم چو گدایان ز نگارم
شور بختی ما بین که آن بند قبایش
یک بار نیفتاد که بیند دل و جانم
او نکهتی از چاک گریبان نداده است
آن خوی زحیا داده به رخساره جوابم
ای جوووونم دخمل ناز???????بسیارزیبا ودلنشین??????????
ای دل… برای آن که نگیری چه میکنی؟
با روزگار دوری و دیری چه میکنی؟
بیاختیار بغض که میگیردت بگو
در خود شکست را نپذیری چه میکنی؟
با این اتاق تنگ و شب سرد و گور تنگ
تو جای من… جز این که بمیری چه میکنی؟! دست تو را دوباره بگیرم چه میشود…
دست مرا دوباره بگیری چه میکنی…!؟