شعر ۸۷۳
در کوی خرابات پی یار دویدم
در خانه’دل محرم اسرار ندیدم
شوروشعف ودلبری ازیارندیدم
سودا زدگی از دل بیمار ندیدم

2 Comments

  1. آمدم پیش دوچشمانت بمیرم نیستی
    ازشفای بوسه‌ات‌حاجت‌بگیرم نیستی

    میروم شایدکه بعداز مردنم‌ یادم‌کنی
    بی‌توحکم‌مرگ خودرا‌میپذیرم‌نیستی

    غرق رویاهای شیرین توخسرومیشوم
    مثل فرهادی‌سحرگاهان فقیرم‌نیستی

    نیستی‌طوفان ‌بپاکردی به دریای دلم
    بادبان‌بشکسته‌درطوفان‌اسیرم‌نیستی

    سینه ازتیر نگاهت زخم دارد تا ابد
    تاقیامت‌عاشق‌این زخم وتیرم‌نیستی

    درتنور غصه میسوزم میان شعله ها
    زیرسنگ آسیاب غم خمیرم نیستی

    منتظرچشمان بیخوابم‌براه‌قاصدی
    مثل من مشتاق یک نامه برایم نیست ‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌‎‌‌‌‎‌‌‌‌ ❤️?❤️

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *