شعر ۸۵۱
مثال مرغ ویرانه دیده ام من
ز آتش بهرجان ترسیده ام من
نمی خواهم اسیر دام گردم
اسیری و غریبی دیده ام من
شعر ۸۵۱
مثال مرغ ویرانه دیده ام من
ز آتش بهرجان ترسیده ام من
نمی خواهم اسیر دام گردم
اسیری و غریبی دیده ام من
ای جوووونم دخمل نازوقشنگ???بسیارزیباوعاااالی??????????????
✐
آغوشِ تو مرموزترین نقطه ی دنیاست
من کاشفم و مشغله ام حلِ معماست
در رأسِ مَدارِ دل تو خیمه زد عشقم
در قلّه ترین جایِ دلم وِلوِله برپاست
عشقی که در ابراز ، گرفتارِ غرور است
دیوارِ کجی چیده شده تا به ثریاست
بر حاشیه ی جلگه ی قلبت که نشستم
دیدم که زمان در طلبِ عشق مُهیاست
چشمِ سیهت دزد شد و قلبِ مرا برد
لبخند لبت ، سارق ِ بر سایرِ اعضاست
مِهرت که به جان و تنِ من ریشه دوانده
یکباره دچار تو شدن هم که مُجزاست
حالا که شده فتح دلت ثبت جهانی
پرچم زدم،آسوده شدم،خانه ام آنجاست