شعر۹۹ ساربان هَلهَله سر داد که آماده شوید آتش مانده به جا را رُمادی بکشید دلبر و جان مرا قافله سالار ببرد جگر خون شده ام را به آتش بکشید آهوان تشنه لب و خسته ی جان به قطار آمده تا جان به جانان بکشید ناقه را پی نکردید که …

شعر A25 ای کاش دلم اسیر و در بند نبود بر نرگس مست او گرفتار نبود ای کاش به کوی او نمی گردیدم تا این دل بیچاره چنین‌ بند نبود

شعر ۱۰۸۲ آتش به دلی زنم که دلدار شود در عالم بی کسی غم یار شود شوریده اگر شود چه بسیار شود درمانده و بیچاره و غمخوارشود

شعر۴۶ چون گریبان باز کردی نکهتت‌جانم گرفت از لب لعلت ‌ سخن گفتی ایمانم گرفت مرغ جانم صیدکردی عاقبت دامت‌گرفت با نوای دلنوازان شور و شیدائی گرفت چشم خواب آلوده ات بنیاد هستیم گرفت دوری از وصل وصالت‌دیده گانم‌ را گرفت

شعر ۴۵ لب معشوق مکیدن چه صفائی دارد شعر در میکده گفتن چه نوائی دارد ناز معشوق به میخانه چه رازی دارد آنکه از عشق بری بود بگو چی دارد

شعر ۵۲ عاشقان شیفته ی سلسله‌ی موی تواند ساجدان سجده گرِ جلوه گیسوی تواند زاهدو پیر ‌و خراباتی و سجاده بدست در پی کوی تو و مسکن و ماوای تواند

شعر ۷۷۴ سودا چه کنیم که صیدو صیاد یکیست هر جا برویم جمله ی گفتار یکیست از آمدن و رفتنمان سود ز کیست عالم که همش غمست شادی بر کیست

شعر ۴۷ آتش عشقش وجودم سوخته چون ذلیخا‌ تار و پود افروخته خانمانم را به آتش دوخته آبرویم را به کویش باخته کوس رسوایی به برزن ساخته سینه ام را دم به دم او سوخته تا که بر گوید که او لیلاسته عاشقی مجنون صفت میخواسته

شعر ۸۶۹ در مسجد و دیر جایگاهم بودست در خانه یار خانقاه هم بوده است واعظ چو سخن از می ومیخانه کند آن هشته فرو میکده جایم بودست

شعر ۵۵ یاد ایامی که در دل شور و حالی داشتیم در هوای کوی جانان بال و پر می داشتیم بخت واقبالی نشان از شور و شاد داشتیم با سر شوریده ی خود گفتگوها داشتیم