شعر در دایره ی عشق حکایت ز تو بودست دلداری و دل بستن عاشق ز تو بودست دروجدو سماع هوهوی عاشق زتوبودست آن راشد و مرشد به حرم بهر تو بودست ساجد به نماز بتگر و بتخانه تو بودست آن شیخ به منبر سخن از حسن توبودست گر کعبه روند …
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر در میان پرده ی خون عشق را گل زار ها عاشقان را با جمال عشق میجوی کارها عقل گوید شش جهت حدیست ومیزان راه نیست عشق گوید راه هست و رفته ام من بارها
شعر۱۲۴۱ بت و بتخانه ام هستی نگارا به مسجد طاق محرابم نگارا به گِردِ کعبه گر لبیک گویم لَکَ لبیکِ من باشی نگارا
شعر سیر دلداری و دل داران یکیست هر یکی ما را برد وان دیگری آن یکی ازوصل وفصل گوید سخن وان دگر تفسیر خود بر دیگری آن همی گوید جهان و هستیش می نیرزد تا که آزاری دلی این جهان و آن جهان یکسان بود گر تو مهر آری به …
شعر ای صنم پر ادا لولی شکر شکن ناز و تو طناز کن برقع ز روی باز کن زلف به پروازکن بدر هویدا کن کُشته روی توام مانده بکارتوام جلوه گری سازکن لَخلَخه موی تو جلوه رخسار خود ناز و هویدا کن تا برهت جان دهم جان به جانان دهم …
شعر می ومیخانه میخواهم که ساقیش سخن گوید ز دلداری و دل بردن سخن بی انتها گوید شراب کهنه می خواهم که دردم را دوا گوید نگار مست میخواهم که از جانان سخن گوید
شعر۱۱۵۲ گلرخان در میکده امشب چه غوغا کرده اند جام ها را از شراب لعل گون پر کرده اند هر یکی میخواره ای در بزم پیدا کرده اند شور را خنیاگران مستانه بر پا کرده اند آن سرود خسروانی را به نجوا کرده اند تا نشانِ دلبری بر دلبر و …
شعر۱۱۰۰ پندار به دارید که ما مست الستیم آواره و سرمست از آن میکده هستیم زنّار به آن بند طواف کمر او بستیم و خرابیم و خرابات نشستیم آن رند و خراباتی و آن شاهد سرمست مستانه چو ساقی به میخانه نشستیم عشقستووفاهست و خراباتی وپابست در دایره عشق دو …
شعر دلا شوریده و دل بسته هستی به پای مه رُخی دل بسته. هستی نگاهش ساحری در چَنته دارد به سِحرَش گر فتادی بنده هستی
شعر ما مست ز میخانه و میخانه ز ما مست شاهد بسماع ساغر و پیمانه ز ما مست ساقی به دلداری و دلدار ز ما مست ای هم نفسان باده و پیمانه ز ما مست