شعر۸۴۰ امروز بر او عجب حکایت کردم از قصه ی دل براو شکایت کردم گفتم که دلم اسیر و در بندتوشد در دام توام به گو چه باید کردم
برچسب: love
شعر ۱۰۶۷ هوای روی تو دارد ، حسینم نوا از نینوا دارد ، حسینم کجا از داد میباید سخن گفت سر نیزه نشان داده ، حسینم
شعر۱۰۶۷ هوای روی تو دارد ، حسینم نوا از نینوا دارد ، حسینم کجا از داد میباید سخن گفت سر نیزه نشان داده ، حسینم
شعر ۸۳۹ خواهم که ز بام تو دگر پر گیرم در عالم خود پری و بالی گیرم از کشتی وصل بی خبر بر خیزم در عالم بی کسی و کس دلگیرم
شعر ۸۴۱ از باده ی عشاق چه گویم همه مستند در بزم بتان ساقی و شاهد همه هستند در مجلس یاران نه قرار یست نه آرام شوریست به پا وهمه سرمست الستند
شعر ۸۴۳ ساز با زخمه زدن شور به پا میدارد ناله ی ساز عجب شکوه وآهی دارد من نگویم که معشوقه جفا میدارد ساز نا کوک ببین شکوه زمامیدارد
شعر ۸۱۳ دوش گفتم ساقیا من مست مستم تاسحرهرساغری پرکرده ای دادی بدستم با خیال دلبرم از هرچه غم بودستجستم یک شبی دوراز هیاهو در بر شاهدنشستم گفته اممن مست مستم باده ها بوده بدستم کنج میخانه نشستم گفته اند من می پرستم بارها من توبه کردم باز دادی باده …
شعر۱۰۶۶ چه کسی مست ز میخانه برون کرده مرا دلق آلوده به می بر تن من کرده چرا ساقی و ساغر و آن دلبر و دلدار چرا در پی مطرب و می رانده ز میخانه چرا رانده بودند ز محراب که میخواره شدی راندنم از می و می خانه پی …
سروده ای از دختر گلم ریحان دلم صحرای عشقست و کسی راهش نمی یابد دلم تنهای تنها و کسی با او نمی آید دلم دیوانه ی محبوب و او قدرم نمی داند چه باید کرد جز مردن که آن هم بر نمی آید
شعر A17 در گلستان بودم و آن گل نبود نکهت گل هم در آن گلها نبود بلبلان در وجد و شادی هم نبود آن دل و دلدادگی در گل نبود