شعر  ۳۱۵ عاشقی  را شیوه اش شیدائی است شور دارد درد دارد یک جهان بی تابیست درد عاشق درد هجرانست و عاشق پیشه گیست عاشقی  را  درد  میباید که  درمان عاشقیست داروی  عاشق ز داروها  جداست دارو  و  درمان  عاشق با  خداست آن شراب  کهنه  را  گر  خورده  است طعم  …

شعر  ۳۱۴ آورده اند : شهریارت می شوم دارو ندارم میشوی اختر دنباله دارم می شوی صخره ام یاد تو موج روزگاران منست بی قرارت می شوم اما قرارم میشوی . گفته ام : ثروتت بر باد خواهد شد اگر شاهت شود اختر  دنباله  دارت  کور سویت  می شود بی …

شعر  ۳۱۳ دل به دلداران سپردن کار هر فرزانه نیست عاشقی باید ‌، جنون و سوختن بر دلبریست سوختن درپای معشوق کارهر دلداده نیست نازها باید کشیدن ، سوز هجران بر‌ پریست آنچه گوید ناز باشد ، آنچه خواهی تو نیاز گرنیازت نازخواهدخواسته ات دلدادگیست دادن  دل را  به  دلبر  …

شعر  ۳۱۲ شور و شیدائی  مجنون  بهر  لیلی  بوده  است عشق ومستی را به لیلی کودکی دل داده است قل هو الله  احد هر  دو  به مکتب خوانده اند رسم  عاشق  کشی  معشوق تنها دیده اند در طواف کعبه مجنون هی زلیلی خوانده است گفته بابا فرو هشته  ز الله …

شعر  ۳۱۱ گر بیائی  به  برم  نعره  زنان خواهم  رفت بی سر و پای به کوی تو دوان خواهم رفت رخ  زیبات  چو  بینم نفسم  خواهد رفت به  طواف رخ تو سجده کنان خواهم رفت در پی جام می آن نرگس مست خواهم رفت چون شرابیست  طهورا  به لبم خواهد …

شعر ۳۰۹ گر شرابم میشوی  آری بشو مستانه  شو ساقی میخانه ام گرمی شوی آری بشوجانانه شو شور و مستی رابه مجلس آرخود دردانه شو رقص و دلداری به پا کن  نرگس مستانه شو

شعر  ۳۰۸ هرچه میخواهی بکن اما دل  آزاری  مکن او دلش مجنون ومستست در هوایت  می پرستست شور و شیدائی ندانی رسم دلداری  چه دانی این حبیب کبریائیست رسته از دنیای فانیست

شعر  ۳۰۷ نفسم اگر تو باشی غم عالمو ندارم تو بیا که مست مستم به هوات بت پرستم مستی مستانه داری از لبم لب میستانی چون درآغوشم بگیری بوسه را افسانه سازی شور و مستی در وجودت دلربائی تارو پودت ای نگار شوخ و مستم گر بدانی بت پرستم

شعر  ۳۰۶ دوش آن می زده در میکده بسیار بگفت آن بگفت واین بگفت یارگفت اغیار گفت سرخوش ازایام گفت ازمستی دوران گفت آن بگفت واین بگفت ازلحظه های شاد گفت آمد  و  از  بی  وفائی های  آن  دلدار  گفت این بگفت وآن بگفت زان سختی ایام گفت دور  عاشق  …

شعر  ۳۰۵ جلوه  کردی  در وجودم  مست  و  مجنون  توام شعر هستی را سرودی درحیاتم  روی خندان توام چهره زیبای خود را وا نمودی مست زیبای توام شادی و شادی فزودی  منکه لیلای توام یوسفم گشتی عزیزم من ذلیخای توام حزن  را  از من  ربودی  من  که  یعقوب توام