شعر ۸۳ لبانت می پرستم کرده آخر دوچشمونت اسیرم کرده آخر کمان ابروی تو محرابه آخر نگاهت قبله گاهم کرده آخر

شعر ۹۹۱ بد نام شدم اسیر کوی تو شدم دلداده و مست ره میخانه شدم در جمع بتان یار مستانه شدم چون مست شدم خرابودیوانه شدم

شعر ۹۸۹ گفتم که بیا از جهان دگریم بر شمع وجود خود ما در بدریم مجنون شده ایم و ازجنون دگریم چون سیل روان و درپی یکدگریم

شعر ۹۰۹ من اینجا جایگاهم تنگه تنگ است جواب گفته هایم با خدنگ است بیا توسن به زیر پا به گیریم رویم جایی که نام آن فرنگ است

شعر ۶۹ جام می گلگونه رنگش دیده ایم ازشرابش مست و حیران گشته ایم نوش نوش جام را در داده ایم از می انگور شادان گشته ایم

شعر ۶۴ در جوانی دل به مه رویی سپردم او برفت شورو شیدائی به دلبر داده بودم او برفت عاقبت در کوی او منزل گزیدم او برفت او برفت و دل برفت و آن جوانی هم برفت

شعر ۵۸ سرقتی رخ داده است در جان من جان من نه بلکه در ایمان من عاشق این سرقتم مسروق هم از آن من سارقم کس نیست جزآن دلبر جانان من

شعر ۵۵ یاد ایامی که در دل شور و حالی داشتیم در هوای کوی جانان بال و پر می داشتیم بخت واقبالی نشان ازشوروشادی داشتیم با سر شوریده ی خود گفتگوها داشتیم

شعر ۸۷۴ گویندبه میخانه همه مست وخرابند هر یک به سماع آمده در عین کمالند بیچاره دلم پای به زنجیر نگاری افتاده ز پا عاشق دیدار جمالند

شعر ۵۲ عاشقان شیفته سلسله موی تو اند ساجدان سجده گرجلوه گیسوی تواند زاهدو پیرو خراباتی و سجاده بدست درپی کوی توو مسکن و ماوای تو اند