شعر ۶۹۲ آمدی بار دگر افسون کنی خون دل برسینه مجنون کنی آمدی تا عشق بازی سر کنی همچو لیلی عاشقی در دل کنی آمدی فریاد خسرو سر کنی زخم خنجر بردل شیرین کنی آن گلندام و تو بهرامی کنی رابعه جانش به جانانش کنی شورو شیدائی به عالم واکنی …
برچسب: iran
شعر ۴۸ حکایت کرده ام اززلف ومویت دو چشمان سیاه پر فروغت بیا یک شب پرستار دلم باش که ایندل سالهاست بیماررویت
شعر ۸۸۳ آمدم تا بینمش گفتا که دل هم رفته است از قفس مرغ پریشان حال وبیمار رفته است گفته ام از بلبلان پرس مرغ جانم دیده است شکوه مرغان شنیدم دل ز جانم رفته است عندلیبان شور و غوغا در گلستان کرده اند باغبان رحمی بداراین مرغ جانم رفته …
شعر ۹۷۰ تو چه دانی شور غوغا میکند قلب عاشق را چه رسوا میکند های هوی صوفیان در جان کند مست و شیدایی بر جانان کند
شعر ۴۷ آتش عشقش وجودم سوخته چون ذلیخا تار و پود افروخته خانمانم را به آتش دوخته آبرویم را به کویش باخته کوس رسوایی به برزن تاخته سینه ام را دم به دم او سوخته تا که بر گوید که او لیلاسته عاشقی مجنون صفت میخواسته
شعر ۸۳۷ گر باده به دستم و گر باده فروش بامغبچه گان همیشه درجوشوخروش گویند به میخانه رویم شاد و خموش بامطرب ومیخواره شویم باده بنوش
شعر ۷۵۷ رقص می باید که رقصانم کنی نزد این بی دانشان آسم کنی بر سر کویت چه رسوایم کنی خلق را برکرده ام حیران کنی گو که تو رسوای عالم هم کنی نزد الله یم سخن چون میکنی وجد و شادی را زما تو برده ای مکتب عشق و …
شعر ۷۸۷ ترک سر گفتن نشان از عاشقیست جان ره جانان سپردن دلبریست از نیستان چون جدا افتادنیست رقص جان بر دار کردن رجعتیست رجعتی بر عشق عاشق پیشه گیست جسم وجان دادن بمعشوق دلبریست چون به معشوق دلدهی دلدادگیست دل به دو دادن اناالحق گفتنیست
شعر ۷۶۴ او مستِ می میکده ی انجمن ماست شوریده وسرمست پی دلبرک ماست دردانه عاشق شده ی سلسله ماست در جمع بتان او صنم بتکدهٌ ماست ازدیروحرم جسته بدنبال دل ماست سجاده فروهشته هم آوازغم ماست
شعر ۷۹۶ عشق مانند نمازست که بر پا بکنی چون به پاشد نباید رخ بدنیا بکنی آنچه بینی بجز عشق به الله نکنی جلوه گاه نظر ما و منی ها نکنی گر نظر بر رخ زیبای دل آرام کنی غیرمعشوق نبینی وبه سودانکنی همه جاوصف جمال گل وگلزارکنی بکنی آنچه …