شعر ۲۲۴ شیرازه عمرم به گیسوش چو بستست ای هم نفسان راحت جانم کسستست گر باد جفا خانه عمرم به فنا بست فریاد بر آرید که یارش ز جفا بست
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
مهدی سزاوار: شعر۹۰ ای دل رمضان آمد و میخانه به بست بر تربت عاشقان پیاله به شکست گفتی که صیام رود خریدار توهست افسوس که پیمانه و پیمان بشکست
شعر ۲۲۳ ای دل تو بگو که این دلم باز چه کرد در کوی رقیب من بگو باز چه کرد بر ماه صیام که آمدست باز چه کرد بر میکده و ساقی و پیمانه چه کرد باشاهدوآن باده فروش کوی چه کرد بر محمل رندان جهان باز چه کرد برمسجد …
شعر ۲۲۲ گر هستی عالم چنین نقش و نگار است با بودن زن جلوه آن عین جمال است گر حور به جنت نبودی چه بودی آن وعده که محبوب به دادی چه دادی
شعر ۲۲۱ ساقی پیر ، عجب حال و هوائی دارد باده درجام ، عجب لطف و نمائی دارد می به پیمانه ، چه کردست خدایامددی تا به نوشیم، به یادش چه صفائی دارد
شعر ۲۲۰ جان و جانانه توئی محرم هر راز توئی دلبر و دلدار توئی ناز توئی نیاز توئی دیر توئی کنشت توئی کعبه و بتخانه توئی مکتب و محراب توئی ساقی و پیمانه توئی پیر توئی مراد توئی دوای هر درد توئی شفا ی عاجل توئی پیر خرابات منم مست …
شعر ۲۱۹ یاران بیائید که مجنون شده ام من بر زلف کمند گلکی بند شدم من خواهم که از قبله خود روی بگیرم بر قبله ی روی صنمی ناز کنم من کعبه به چه ارزد که جانانه نباشد آن کعبه پسندم که تمنا بکنم من بر طاق ابروش چه شبها …
شعر ۲۱۸ گفتی که دلم گرفته سودائی توست در بزم و طرب عاشق شیدائی توست مطرب بازآ که شور ومستانه زتوست در دام و اسیر چشم خماره توست
شعر ۲۱۷ لیلی شده ای بگو که لیلام چه کرد در بستر عشق گو به مجنون چه کرد لیلی داند که غیس با او چه کرد در عاشقی و سپردن جان چه کرد افسوس که عاشق نشدی تا بینی مردانگی جنون سر دار چه کرد
شعر ۲۱۶ تو میخندی نگاهت قند میشه??? دلم تو زلف چینت بند میشه??? لب و پیشانی و رخ بوسه لطفا??? سه تا بوسه عزیزم چند میشه؟??? پیام دادی نگاهم قند قنده دلت بر چین زلفم در کمنده لب و پیشانیم را بوسه دادی سئوال کردی بگم بوسم به چنده عزیزم …