شعر۱۷۴ باده خالیست دلم شور و نوائی دارد ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد لب میگون و شرابی و هوس آلودش دل و دینم بر این بت چه بهائی دارد
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۱۷۳ داغی که بدل جانب آن یار گرفتیم دردیست که از پیر ز میخانه گرفتیم گفتیم دعائی و ثنائی بر دلدار از.جانب آن زاهد هوشیار گرفتیم
شعر ۱۷۲ عمری به مسجد پی دلدار دویدی از مسجدیان راه درستی نشنیدی اکنون بیا بر در میخانه در آئیم تا نیک به بینی که به مسجدتوندیدی
شعر۱۷۱ میقات چو رفتم رد پای تو دیدم در کعبه صفای رخ زیبای تو دیدم زمزم زلالست درآن اشک تو دیدم لبیک اگر هست ز سیمای تو دیدم
شعر۱۷۰ معلم عاشقست وعشق هم باید از و باشد معلم عابد است ، زاهد اگر باشد هموباشد نشان عشق همون باباست که نان میداد هزاران نخبه در عالم حدیث عشق اوباشد
شعر۱۶۹ آئیم و سخن از نی و نائی بکنیم در بستر عشق ناله از نی بکنیم گوئیم فغان از نی از نائی نی آورده شدیم رجعت نائی بکنیم
شعر۱۶۸ آن ترک سخن از من و میخانه کند در بستر عشق قصد جانم بکند صد جان اگر در ره اوخاک کنند بار دگر او نشان جانم بکند
شعر۱۶۷ تو ندانی که او با دل من چون بکند همه شب مست وخراب بردرمیخانه کند چشم مستش ندانسته اسیرم کردست مژه اش خنجر داغیست بجانم کردست گر ببینند رخش آفت جانها بشود شیخ و زاهد به رکوع رفته مریدش بشوند مهر و تسبیح و سجاده به میخانه برند بر …
شعر۱۶۶ خیمه و خرگاه زدی بر دل دیوانه ام خیزو بیا ای صنم بر در این خانه ام چشمه هورم شدی جام بلورم شدی پر کن تو این جام را از می میخانه ام جلوه حورم توئی منبع نورم توئی مهر بتان دیده ام بر در کاشانه ام پیر من …
شعر۱۶۵ دل افروخته ام مسکن و ماوای توشد سر سودا زده ام دامگه دام تو شد قلب شوریده من خنجر مژگان توشد قبله و کعبه من جلوه رخسار توشد