شعر۵۵ ای شیخ زمسجد تو بگو باز چه دیدی جز ریب و ریا با دگران گوچه شنیدی از خانه ریا باز برون آی که بینی در میکده تا ریب و ریا باز نبینی آنجا چو ساقیست ریا جای ندارد جز عشق و وفا منزل و ماوای ندارد یاران همه با …
برچسب: شعر_مهدی_سزاوار
شعر۵۴ باغبان رحمی به بلبل کن که اودرطرف گل درفغانست بهرگل ، آن گل که پر پر کرده ای ناله بلبل چه ها کردست در گلزار و گل لاله را خونین جکر کردست از فریاد گل
شعر۵۳ ز سوز دل بیا تا باتو گویم هزاران ناله نا گفته گویم بگویم شرح جریان فراغم که تا شاید بدانی اشتیاقم
شعر۵۲ چه کنم بسکه گرفتار غم یار شدم به اسیری پی ان دلبر دلدار شدم غم بیهوده بجانم زده این دل شرری که چرا اینهمه من غصه و غمخوار شدم دل شوریده ی من مهربتان میطلبد عاقبت خانه نشین در احزان شدم
شعر۵۱ سوسن و لاله به گلزار پری چهره من ناله های دل محزون مرا ساز کنند که عزیز دل من شکوه چرا باز کند غم دل را بر مهدی به نوا ساز کند بلبل از دور فغان کردکه این بی سر پا سخن راز به هر کوچه و بازار کند …
شعر۵۰ ساحری تو ، ساحری سحار بردشت دلم خون جگر کردست ساحر بر دلم آن چنان سحر است در دامان او سر دهد در پای ساحر جان او
شعر۴۹ این درجواب فرمایش حضرت مولاناست که میفرماید (تو به گوش دل چه گفتی؟!) (که به خنده اش شکفتی ؟ ) ز نگار خانه گفتم زسرای دل سرودم زحریم کبریائی راز دل براو گشودم
شعر۴۸ عشقم شده ای ؟ بگو که دیوانه شوم در بستر عشق همچو پروانه شوم لیلی شده ای? بگو که مجنون بشوم چون ساغر ومی همکف ساقی بشوم شیرین شده ای بگو که فرهاد شوم بر شمع وجودت پر پروانه شوم
شعر۴۷ مست میخانه شدم کار تو بود؟ ترک محراب شدم کار تو بود؟ پی بتخانه شدم کار تو بود؟ محرم رازکنیساشدم کارتوبود؟
شعر۴۶ با دل چه کنم هوای کویت کردست در بستر عشق جستجویت کردست گویا صنمم به یاد دلدارش نیست کین برقعه برآن چهره نازش کردست