شعر ۱۵۳ در خرابات سخن از می و میخانه کنند در حرم گفته ز محراب و زسجاده کنند چو به خانقه شوند وجدو سماعی بکنند گر به کعبه بروند کعبه را بتخانه کنند
شعر۱۵۲ ساربان در کاروان آرام جان من دیده ام گام را آهسته بردار دل به دلبر داده ام پای در زنجیر و دل بر مهر او من داده ام ناقه را هی هی مکن بردل امیدهاداده ام اشتران افسار میدار ، دل به کعبه بسته ام کعبه من درکجاوه ست …
شعر۱۵۱ بیابا ما به میخانه ، سخن از دلبروجانست حکایتها ز می دارد آن فرزانه فرزانه شراب لعل گون خواهم که برکامم همی ریزد نگار مست و مدهوشم از آن خمخانه خمخانه دلا دیشب به میخانه حدیث مطرب و می بود همه از عشق و دلداری ز جام و هم …
شعر۱۵۰ گر عشق نبودی و غم عشق نبودی افسانه لیلی که سرودی که شنودی بلبل به کجا، شمع کجا عاشق شیدا آن داغ جگر سوزکه بر لاله گشودی
شعر۱۴۹ دانی که چرا اسیر و در دام شدم بر نرگس مست او خریدار شدم افسانه عاشقی چو دریافتمی آواره زشهر و آنگه دردام شدم
شعر۱۴۸ امروز ز گلزار ندائی نشنیدم از بلبل مست رازو نیازی نشنیدم گویند که گلزاربه بزمی بنشستست لیلی پی مجنون به گلزارنشستست
شعر۱۴۷ شیرازه عمرم چنان بسته به مهرت گر باز کنی خاک شوم بر سر کویت گر خاک مرا کوزه گر دهر بیابد صد باده کند بر سر میخانه بر آرد
شعر۱۴۶ درس جانبازی ره معشوق میدانی که چیست رو پی حلاج تا رقصش به دار دانی که چیست رابعه در راه معشوقش سرو جان داده است حارثش جلاد و بر گرمابه او جان داده است
شعر۱۴۵ ساقیا دانی چه کردی با دلم سحر ها کردی چرا ای دلبرم قصه لیلی سرودی پای او داستان عاشقی درکوی او آمدی تا جان فدای تو کنم سر این آوارگی بر تو کنم
شعر۱۴۴ گفتی که بیا اسیر دیدار توام لیلی تو و همیشه در دام توام گفتم صنما شیفته راه توام چون مرغ اسیری که دردام توام