شعر۱۶۱ گفتم  که  بیا و عشق  بنیاد کنیم در مکتب عاشقی سخن  ساز کنیم از عشق  و  وفا  جمله  آغاز  کنیم بر  تار  وجود ،  ترانه آواز  کنیم آمد  ولی ز  عاشقی  ساز  نکرد در بستر  عشق  مهر  بر پا نکرد آمد ، چنان  دلم  به آ تش  بکشید آن …

شعر۱۶۰ در جمع اسیران  بسی  گردیدم در مجلس عاشقان همی چرخیدم در  بزم عارفان  سخن بشنیدم در  جمع  زاهدان  ز  زاهد دیدم اما سخنی نکو  تری  نشنیدم آن کرده که از پیرخرابات دیدم

شعر۱۵۹ لیلی  لیلی  زبان  مجنون  بودست لیلی  لیلی  حکایت  جان  بودست لیلی لیلی  قصه شیدائی  هاست لیلی لیلی جان بسرعشق ووفاست

شعر۱۵۹ لیلی  لیلی  زبان  مجنون  بودست لیلی  لیلی  حکایت  جان  بودست لیلی لیلی  قصه شیدائی  هاست لیلی لیلی جان بسرعشق ووفاست

شعر۱۵۸ دلربائی  کرده ای با دل کنون در دست  توست عاشقت  را  در بدر  آواره  کردی  مست  توست گفته  بودی  گر  بیایم خانه ام ویران توست تو بگوی جانا خودم حیران و ویران دست توست آمدی  آتش  زنی  بر  هستیم  آن  دست توست سینه ام آتش  زنی  آری  بزن  آن …

شعر۱۵۷ قسام بگو سینه من چاک کنند وین قلب ستم دیده رابربادکنند تا بوی خوش عشق به دلدار کنند آنگه جسدم به خاک خمخانه کنند

شعر۱۵۶ عشق شور است و شیدائی طلب عاشقی بر عشق  و دلداری طلب عاشقی را درد و درمانیش درد کی شود درمان عاشق را زدرد

شعر۱۵۶ عشق شور است و شیدائی طلب عاشقی بر عشق  و دلداری طلب عاشقی را درد و درمانیش درد کی شود درمان عاشق را زدرد

شعر۱۵۵ لولیان رقص کنان برگل و گلزار  شدند بلبلان  بر سر گل همره  دستان  شدند لاله حسرت بدل و شکوه بصحرا شدند نرگسان مست و می آلوده پی یارشدند

شعر۱۵۴ شراب کهنه میخواهم که دردم را دوا گوید حدیث ساغر و می را که درمانم شفا گوید اگر حوری وش  مجلس  لبانش بر لبم  بنهد هزاران جان دهم بهرش که یکدم برلبم ساید