شعر ۹۴۹ گر هوای گریه داری گریه کن داغ دل برسینه داری گریه کن عهد رابشکسته داری گریه کن بر وفای بی وفایان گریه کن بر نوای بی نوایان گریه کن ناله شب زنده داران گریه کن بر غریبی اسیران گریه کن بهرآزادی به بنداست گریه کن آنکه حنجر را …

شعر۹۱۷ در مکتب دلداران سودای تو را دارم هردم رود این جانم جان در ره تودارم مدهوشم و هوشیارم دلدار به دل دارم من مست خراباتم هوشیار نمی دارم در وصف نکو رویان افسانه بسر دارم تا باز کنم دل را دلدار نمی دارم غوغای طرب دارم شوری به سر …

شعر۹۲۴ شانه کمتر زن به زلفت شعله را افزون مکن لشکر جرار گیسو هر طرف افشان مکن می زنی آتش به جانم شانه را تابش مده حلقه حلقه تاب زلفت ، دانه دامت مکن گر اسیر زلف مشکینت شدم زارم مکن سینه ام آتش فشانست خواروبیمارش مکن رنگ زردم دیده …

شعرA2 تو چه دانی که دل در گرو خانه کیست همه شب مست ز پیمانه جانانه کیست دل سودا زده اش عاشق و دیوانه کیست شمع جانش ز فروِغ پر پروانه کیست دل به دریا زده ودیده رهش فرش زکیست باده نوشیم که این شور ز کاشانه کیست مست و …

شعر۱۰۵۸a گفته ام یا رب کجائی درد جانم را ببین گفته انددرخانه اش جوحال زارم راببین درطواف کعبه گفتم حال رنجورم به بین از فراق یار این رخسار بیمارم به بین گفته اند رستن ز غوغای جنون در کعبه بین آمدم در خانه ات ماندن به جانم را ببین شور …

شعر۱۰۵۷ به هوای رخ تو نعره زنان خواهم رفت به سرای دل تو با دل و جان خواهم‌رفت گفته بودی که دلم حال و هوای تو کند دل هوایم بکند بی سرو پا خواهم رفت

شعر۱۰۵۴ ساقیا امشب ‌ ببین حالم خرابه ساغرم پر کن ز می دل بی قراره میزند بر تار جانم زخمه اش گویی غرابه میپردمرغ دلم هرسوکه‌چون خانه اش‌خرابه شوروشیدایی ندارددل بمجلس بی جوابه مفتی هم فتوا دهد میخانه ها باب خرابه خواهداوویران کند میخانه ام معبدبسازه چون به سازه این …