شعر۸۸۶ در جوانی بهر دلداری قدح پر کرده ام آن قدح از می میناب دلم پر کرده ام مهر و الفت را به بنجاق دلم پر بسته ام همچو قوبرجفت خوددلرا به دلبربسته ام تا قیامت کشتی عشقم به دریای دلش میرود تا ساحل عمرم به جانان بسته ام

شعر۸۸۸ خواهم امشب در میان دلبران باده نوشم جام جام با ساقیان پایکوبان رقص کنان با مهوشان تا سحر خوانم نوای دلکشان مست و مدهوشم کنندآن دلبران بی خبر از های هوی دیگران شاهدان در رقص شیدایی کنان می خرامند در میان عاشقان مست مستم مستیم درمان کنان دور بودن …

شعر۹۳۹ لب لعلت به بین با ما چه هاکرد شراب ارغوانی جان ما کرد هزاران بوسه باید بر لبت کرد که جانی بر دل و بر جان ما کرد لبت شیرین تر از قند و عسل کرد به کنجش صدهزاران جان فداکرد

شعر۱۰۴۳ آمده ام به درگهت شکوه کنم زگفته ات نکته به نکته مو به مو شرح دهم حکایتت باز کنم شکایتت ذره به ذره کوه به کوه بس که تونازکرده ای گفته درازکرده ای از من و آن حکایتت ذره به ذره مو به مو حسن جمال یافته ای فتنه …

شعر۹۳۹ لب لعلت به بین با ما چه ها کرد شراب ارغوانی جان ما کرد هزاران بوسه باید بر لبت کرد که جانی بر دل و بر جان ما کرد لبت شیرین تر از قند و عسل کرد به کنجش صدهزاران جان فداکرد

شعر۸۹۰ ناله ها کردم به مسجد داد و داداری نبود شکوه ها کردم به محراب همدمی آنجا نبود زار بودم زار گشتم در مزار بی کسی دیر را غم خانه دیدم آشنا آنجا نبود خاک میقات توتیا کردم به چشم درطواف کعبه دل آنجا سپردم کس نبود گرد آن خانه …

شعر۹۴۸ ساقیا ما را ز غم تو کشته ای ساغر و پیمانه را بشکسته ای رقص شاهد را به مجلس دیده ای در سماع عاشقان رقصیده ای دل به دف و نای نایی داده ای پای کوبان شور بر پا کرده ای صد هزاران بند را ببریده ای از نفیر …

شعر۱۰۴۲ شهره شدم بیا ببین عشق مرا بکوی خود از می و میخانه جدا در حرم وفای خود منکه نهان نمیکنم گفته ی عشق و عاشقی شهره شهر گشته ام ازنگهت به عشق خود دار وجودمن ببین خوار شدست بکوی تو خانه وکاشانه من رفت به پای عشق خود درطلب …

شعر۱۰۴۱ از مسجد و دیر سوی خرابات دویدیم چون گرمی می در پس آن پرده ندیدیم از شیخ بریدیم و به بتخانه نشستیم از ساقی و ساغر در آن خانه ندیدیم امروز فغان از می و میخانه کنیم ما فریاد رسی در پس محراب ندیدیم لولی وشان باده فروشند در …