شعر ۷۵۱ خواهم امشب با دلم شوری کنم شور این دل را به شیدایی کنم وصف دل را با دو دیده وا کنم آفت دل را بر او رسوا کنم شرح گویم از دل و آنچه کنم داستان عاشقی را وا گو کنم گویم ایدل آتشی بر پا کنم تار …
برچسب: شعر_مهدی
شعر روزگاری من و دل در پی محراب شدیم وعظ واعظ شنیدیم و پشیمان شدیم که همه عمربه وعده سخن ازحوروبهشت آنچه می گفت و نمیکرد پریشان شدیم عاقبت رشته الفت به بریدیم ز دو جنت و حور بهشتیم و پی یار شدیم مسجد و دیررها کرده به میخانه شدیم …
شعر نور تویی هور تویی جلوه و منصورتویی دشت تویی دمن تویی بر تویی بحرتویی مهر تویی ماه تویی لولو و مرجان تویی بخت تویی تخت تویی خانه آن یار تویی شورتویی شعف تویی ساقی مجلسم تویی ساغر باده ام تویی شاهد و هم کسم تویی خواجه تویی پیر تویی …
شعر یا رب تو بگو ز کعبه و بتخانه از مسجدودیروحرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه از زاهد و شیخ و منبرآن خانه _سزاوار
شعر ۷۴۹ به سرکوی تو من بادل وجان آمده ام چون وفایی ندیدم به کجا آمده ام دل سودا زده ام شوق بتان میطلبد ثمری از تو ندیده است کجاآمده ام همه جا وصف جمال تو به بازار کنند دل ندانست زجورت به کجا آمده ام نه پیامی نه کلامی …
شعر ۷۴۷ من نگویم که دل درطلب باده ی کیست یا به می خانه اسیررخ جانانه ی کیست به دعای سحر پیر به خمخانه ی کیست آنچه داردبه دل خانه وکاشانه کیست _سزاوار
شعر ۷۴۷ هد هد ای مرغ سلیمانی کجا پر بزنی یار در خانه چرا بر در و دیوار زنی تو که سلطانی مرغان به پروبال کنی پی سیمرغ چرا در ملکوت بال زنی صنع وصانع بهم دیده وبردیده نهی دل به دریا فکنی کشتی دلدار زنی عاشقی بر دل و …
شعر ۷۴۵ در خرابات سخن از می و میخانه کنند شاهدان مست به رقص آمده دیوانه کنند ساجدان ساجده بر منبر و محراب کنند عاشقان آنچه کنند بر کف خمخانه کنند _سزاوار
شعر ۷۴۴ گر به بازار خریدار اگر هست منم عاشق نرگس مستت اگر هست منم شور و شوریدگی و مجلس آرات منم به طواف حرمت دوست اگرهست منم _سزاوار
شعر۷۴۲ بردار به خندد که دادار بر اوست بر خلق بخنددکه ندانندهم اوست عاشق نبودیکه بدانی هدف اوست عاشق چه داند که معشوق براوست _سزاوار