شعر۱۲۸۲ عید قربان شد و بر خانه ی دلدار شدیم به حَریم حَرَم دوست دگر باره شدیم نرگس مست ندیدیم به ویرانه شدیم لَکَ لَبیک نه گفتیم و از آن خانه شدیم که در آن خانه دگر نیست دل و دلبرکی به طواف رخ دلدار به میخانه شدیم

شعر۱۲۸۰ دوش در آن مجلس ویرانه بود مست و خراب از می میخانه بود باده ی او باده ی جانانه بود ساقی او ساقی دردانه بود مستی او از می ان یار بود کیش و مرامش پی دلدار بود مست و خمار در پی آن جام بود خانه ی او …

شعر همه شب بر در میخانه نشستیم بسی جلوه روی تو پرسیده ایم از هر نفسی که شکر پاره ما بزم کجا می دارد غزل و شعر کجا بهر چه کس میخواند کوس رسوائی ما را ز کجا می داند داستان من و آوارگی ام می خواند قصه ی در …

شعر رندانه شبی بر لب تو بوسه زدم دزدانه زدم ولی چه رندانه زدم گفتم که لبت اسیر و بیمار منست داروی لبت لبان تب دار منست گفتی که بزن اگر طبیب دلمی بر ساغر لب بزن که بیمار توام

شعر به هوای رخ تو نعره زنان خواهم رفت به سرای دل تو با دل و جان خواهم رفت گفته بودی که دلم حال و هوای تو کند دل هوایم بکند بی سر و پا خواهم رفت

شعر همه گویند که من باده پرستم نمی دانند که از عشق تو مستم ز درد عاشقی آواره گشتم چه شبها بر سر کویت نشستم به مهرت آن چنان دل را به بستم که دست از هر دو عالم پاک بستم ز چشمان خمارت مست مستم به کوی عاشقان دل …

شعر۱۷۴ باده خالیست دلم شور و نوائی دارد ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد لب میگون و شرابی و هوس آلودش دل و دینم بر این بت چه بهایی دارد

شعر ترک سر گفتن نشان از عاشقیست جان ره جانان سپردن دلبریست از نیستان تا جدا افتادنیست رقص جان بردار کردن رجعتیست رجعتت در عشق عاشق پیشه گیست جسم و جان دادن بمعشوق دلبریست چون به معشوق دل دهی دلدادگیست دل به دو دادن اناالحق گفتنیست

شعر توبه کردم که دگر بر در میخانه شوم بجز از ساقی مجلس ره خمخانه شوم توبه کردم دیده را جیحون کنم تا حکایت از دل مجنون کنم توبه کردم چون نصوح یا رب کنم درد. دل با صاحب عالم کنم تا بگویم درد و رنج اشتیاق هم چو مولا …

شعر بار الها عدل خود رو کرده ای حکمت از خیر و شرت وا کرده ای این شوریست به دل ها کرده ای غصه و غم را بر ما کرده ای شور و شیدایی ز ملت برده ای ماتم و سوز و گداز آورده ای خلق را افسون و جادو …