شعر ۸۷۴ گویندبه میخانه همه مست وخرابند هر یک به سماع آمده در عین کمالند بیچاره دلم پای به زنجیر نگاری افتاده ز پا عاشق دیدار جمالند
برچسب: love
شعر ۸۷۶ گفته اند یوسف وشی کوس اناالحق میزند همچو منصور تیشه ای برکفر وایمان میزند گنج عشق و در دل عاشق چه ویران میکند با دلی خونین چنین هیهات بر جان میزند هر دو عالم را به یغما داده و دم میزند آتشی گویی که او دارد به عالم …
شعر ۹۲۹ الهی به آنان که در خانه ات به رندان رفته ز میخانه ات به مستان رسته پریده ز عقل به سلطان افتاده از تاج وتخت به آنان که دین را رها کرده اند ز شیخ و ز مسجد جدا رفته اند به آن صوفی گفته هوهو کنید به …
شعر ۸۷۰ عربده کش باده به پیمانه کرد شور و نوا در دل دیوانه کرد مطرب مست زخمه به طنبورکرد نای و نوا در بر آن حور کرد
شعر ۸۶۹ در مسجد و دیر جایگاهم بوداست در خانه یار خانقاه هم بود است واعظ چو سخن ازمی و میخانه کند آن هشته فرو میکده جایم بودست
شعر ۸۷۵ آنچنان درعشق دلبر سوختم آتشی در سینه ام افروختم هر کسی دیوانه پندارد مرا چون ندانندعشق اوافروختم دین و ایمانم بغارت رفته است کس نداند جسم وجانم سوختم مانده ام درعشق وجولان میدهم بر سر کویش بدان چون سوختم ساربان محمل نمی دارد که من همچوآتش مانده ای …
شعر ۵۲ عاشقان شیفته سلسله موی تو اند ساجدان سجده گرجلوه گیسوی تواند زاهدو پیرو خراباتی و سجاده بدست درپی کوی توو مسکن و ماوای تو اند
شعر ۶ یا رب تو بگوز کعبه و بتخانه ازمسجد و دیر وحرم و میخانه از جلوه گری باده در پیمانه از زاهد و شیخ و منبر آن خانه
شعر ۹۷۱ خواهم امشب دل به دریاها زنم دل به دریا نه به وادی ها زنم همچومجنون سربه صحراهازنم در پی لیلی سر و جانها زنم خواهم امشب بیستون راسرزنم تیشه فرهاد ها بر آن زنم همچوخسرو وصف شیرینم زنم جان شیرینم ره شیرین زنم خواهم امشب دارها بر پا …
شعر ۶۹۲ آمدی بار دگر افسون کنی خون دل برسینه مجنون کنی آمدی تا عشق بازی سر کنی همچو لیلی عاشقی در دل کنی آمدی فریاد خسرو سر کنی زخم خنجر بردل شیرین کنی آن گلندام و تو بهرامی کنی رابعه جانش به جانانش کنی شورو شیدائی به عالم واکنی …