شعر ۳۸ نور تویی هور تویی جلوه و منصورتویی دشت تویی دمن تویی بر تویی بحرتویی مهر تویی ماه تویی لولو و مرجان تویی بخت تویی تخت تویی خانه آن یار تویی شورتویی شعف تویی ساقی مجلسم تویی ساغر باده ام تویی شاهد و هم کسم تویی خواجه تویی پیر …
برچسب: شاعر
شعر ۹۱۸ گفتم صنما بیا به میخانه ی ما در مجلس ما ستان تو پیمانه ما بر مطرب ما بگوی درد دل ما تا زخمه زند به تار و پود دل ما
شعر ۹۶۲ رهزنی کار دل است و دل ستانی کار دل این همه عیاری از دل شحنه و مستان زدل گرفغان از دل بر آید آه سوزان هم زدل عاشقی ها گر کند دل ساز معشوقی زدل ساقی مجلس ندا در می دهد فریاد دل شاهدان بر پا خیزید رقص …
شعر ۳۷ به خرابات شدم دل به نگاری دادم دامن تر به هوایش دل و دین را دادم گفته بوداست دلم را به هوایت دادم آنچه پروانه به شمع داددوچندان دادم شمع در ماتم دلدار رماد بر سر ریخت من بیچاره به راهش سرو جان را دادم در بدر بی …
شعر ۳۶ در خیالم دجله را پر خون کنم در خیالم آب در هامون کنم در خیالم دار آن حلاج را در خیالم آتشی بر آن کنم در خیالم دشت ها پر گل کنم در خیالم مهر بر عالم کنم در خیالم دشنه ها را خم کنم در خیالم عشق …
شعر ۳۵ بنده مطرب آن غمزه و ناز تو منم همچو لاله جگرخون شده دار تو منم به کرشمه تو نظر بر من مجنون نکنی به طریقت تو بگو راز و نیاز تو منم جرعه ای باده از آن لعل لبت میخواهم آتش طور به سینات اگر هست منم
شعر ۹۰۱ فلک دارو ندارم داده بر باد بخون خواهی نگه کرده به ارباب چراغ بخت من سو سو ندارد که هرچه رشته ام او داده بر باد
شعر ۹۶۰ در خرابات پی حشمت و جا آمده ام آنچه در مسجدو محراب نبود آمده ام به ره کعبه ندیده ره آن آمده ام صاحب خانه کجا من پی آن آمده ام همه پرسند کجا نام و نشان آمده ام یار در خانه و من خانه خدا آمده ام …
شعر ۳۴ دیگه فریاد رسی نیست که فریاد کنم نشتری بر دل بی تاب زدی داد کنم همه شب تا به سحرذکر و دعای توکنم تو به خواب دگری رفته نگفتی چکنم
شعر ۳۲ در حریم کبریایی وصف گیسوی تو بود گفته کروبیان از چشم میگون تو بود عطرمینوهم نشان ازبوی گیسوی تو بود جلوه حور از فروغ نقش سیمای تو بود