شعر ۹۴۹ گر هوای گریه داری گریه کن داغ دل برسینه داری گریه کن عهد رابشکسته داری گریه کن بر وفای بی وفایان گریه کن بر نوای بی نوایان گریه کن ناله شب زنده داران گریه کن بر غریبی اسیران گریه کن بهرآزادی به بنداست گریه کن آنکه حنجر را …
برچسب: زاهدان
شعر ۲۷ زاهدان دل بر کنید از زاهدی دل سپارید بر دل و دلدادگی دلبران از بهر دل ، دل داده اند پیش ساقی جام می درداده اند عاشقی را شیوه دل کرده اند عاشقان مفتون دلبر کرده اند شور و شیدائی ز دلبر دیده اند عشق ومستی رازعاشق دیده …
شعر ۲۶ ساقی پیر عجب جلوه و جائی دارد باده در جام عجب لطف و صفایی دارد می به پیمانه چه کردست خدایامددی تا به نوشیم به یادش چه هوایی دارد
شعر ۲۵ ترک سر گفتن نشان از عاشقیست جان ره جانان سپردن همتیست از نیستان چون جدا افتادنیست رقص جان بر دار کردن رجعتیست رجعتت درعشق عاشق پیشه گیست جسم وجان دادن بمعشوق دلبریست چون به معشوق دلدهی دلدادگیست دل به دو دادن اناالحق گفتنیست
شعر ۹۴۸ ساقیا ما را ز غم تو کشته ای ساغر و پیمانه را بشکسته ای رقص شاهدرا به مجلس دیده ای در سماع عاشقان رقصیده ای دل به دف و نی نایی داده ای پای کوبان شور بر پا کرده ای صد هزاران بند را ببریده ای از نفیر …
شعر ۲۴ همه شب بر در میخانه نشستیم بسی جلوه روی تو پرسیده ایم از هر نفسی که شکر پاره ما بزم ، کجا می دارد غزل و شعر کجا بهر چه کس میخواند کوس رسوایی ما را ز کجا میداند داستان من و آوارگی ام می خواند قصه ی …
شعر ۱۷۴ باده خالیست دلم شور و نوائی دارد ساقیم جلوه و رخسار و نگاهی دارد لب میگون و شرابی وهوس آلودش دل ودینم بر این بت چه بهائی دارد
شعر ۷۸۱ به خیال رخ تو باده مستانه زدم سخن مست به گفتم ره میخانه زدم که چنین مست ودلاویزبه خمخانه زدم جلوه زلف تو را چنگ به رندانه زدم بوسه ای بر لب لعلت چه مستانه زدم چشم مخمور تو را دیدم و پیمانه زدم به هوای خم ابروت …
شعر ۲۲ پیام دادی نگاهم قند قنده دلت بر چین زلفم در کمنده لب و پیشانیم را بوسه دادی سیوال کردی بگم بوسم به چنده عزیزم بوسه ها یم بس گرانه به هر بوسم هزاران جان فدامه نمی دانی که جان دادن به مهدی نشانش بوسه ها ی بی امانه
شعر ۷۹۱ دوش سلطانی می خانه بنام تو زدند ساقی و ساغر و پیمانه به پای تو زدند نوش نوش و جام جام بر سر جانانه زدند شاهدان مست وغزلخوان چه رندانه زدند به خرابات سخن از تو و میخانه زدند ره مطلوب از آن خانه به خمخانه زدند خم …