شعر ۷۷۹ خواهم آمد ، گل یاسی به گدا خواهم داد کور را خواهم گفت : چه تماشا دارد باغ ! دوره کردی خواهم شد ، کوچه ها را خواهم گفت جار خواهم زد : ای شبنم ، شبنم ، شبنم. “سهراب سپهری” کرم و بخشش تو بهر کدامین گلک …
برچسب: poet
شعر پیام دادی نگاهم قند قنده دلت بر چین زلفم در کمنده لب و پیشانیم را بوسه دادی سیوال کردی بگم بوسم به چنده عزیزم بوسه ها یم بس گرانه به هر بوسم هزاران جان فدامه نمی دانی که جان دادن به مهدی نشانش بوسه ها ی بی امانه
شعر ای دوست هر آنچه خواهی تو بکن ازظلم وستم هرآنچه دانی تو بکن بی مهری و بی وفائی خود تو بکن هر جور و جفا که میتوانی تو بکن ما دل ، به دل وفای پروانه دهیم بر مهر و صفای عشق جانانه دهیم از ظلم و جفای غیر …
شعر ساقی پیر ، عجب حال و نوائی دارد باده درجام ، عجب لطف و نمائی دارد می به پیمانه ، چه کردست خدایامددی تا به نوشیم، به یادش چه صفائی دارد
شعر ۱۶۱ زاهدان دل بر کنید از زاهدی دل سپارید بر دل و دلدادگی دلبران از بهر دل ، دل داده اند پیش ساقی جام می درداده اند عاشقی را شیوه دل کرده اند عاشقان مفتون دلبر کرده اند شور و شیدائی ز دلبر دیده اند عشق ومستی رازعاشق دیده …
شعر ۷۷۷ همه گویند که من باده پرستم نمی دانند که از عشق تو مستم ز درد عاشقی آواره هستم چه شبها بر سر کویت نشستم به مهرت آنچنان دل رابه بستم که دست ازهردوعالم پاک بستم ز چشمان خمارت مست مستم بکوی عاشقان دل بر تو مستم فسانه عاشقان …
شعر ۷۷۶ دوش به میخانه شد در پی پیمانه شد ساقی مجلس چو دید عاشق دیوانه شد گفت کجا بوده ای بی خبر از حال ما ما که خراب توایم در پی راه توایم دلبر و جان توایم چشم براه توایم مست و خراب توایم شمع و چراغ توایم لاله …
شعر ز سر کوی تو رفتم که اسیرت نشوم دانه ی دام ندیدم که حبیبت نشوم جگر سوخته ام در طلب روی تو بود دیده راکاج نمودم که به دامت نشوم همه جا وصف جمال تو به بازار کنند جانب بادیه رفتم که بصیرت نشوم
شعر ماییم پیاله و می و میخانه ماییم و اسیر باده ی ٌ دردانه از مجلس واعظان بسی بیگانه در مکتب عشق عاشق دیوانه
شعر ۷۷۵ امروز فغان و ناله و داد کنم ازدست فلک شکوه بسیارکنم بر دلبرخودحدیث جانانه کنم ازجوروستم سخن بناشادکنم