شعر۱۰۶۱
هر چه میخواهی ز جانم باز جو
سینه ام بشکاف و قلبم را به جو

او به عشق تو دما دم می تپد
درد دارد درد او را تو به جو

عشق تو دیوانه و مجنون کند
درد بی درمان جانم را به جو

در جوانی پیرو فرتوت آمدم
صبر ایوبی به جانم را به جو

یوسف حسنم ز کف رفته برون
از ذلیخا عشق جانم را به جو

می پرد مرغ دلم بر بام تو
دانه بردامت بریز و آن به جو

2 Comments

پاسخ دادن به s4eedeh1 لغو پاسخ

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *